سرپیچی کردن. عصیان کردن: که یارد آمد پیش تو از ملوک به جنگ که یارد آورد اندر تو ای ملک عصیان. فرخی. هرکه برتافت عنان از تو و عصیان آورد از در خانه او دولت برتافت عنان. فرخی (از آنندراج)
سرپیچی کردن. عصیان کردن: که یارد آمد پیش تو از ملوک به جنگ که یارد آورد اندر تو ای ملک عصیان. فرخی. هرکه برتافت عنان از تو و عصیان آورد از در خانه او دولت برتافت عنان. فرخی (از آنندراج)
تلف کردن. خسارت دیدن. تباه کردن: خاکپای خاک بیزان بوده ام تا گنج زر کرده ام سود ار بهین عمری زیان آورده ام. خاقانی. بچین زلف تو چشمم ز راه دریابار ببوی سود سفر کرد و بس زیان آورد. کمال اسماعیل (از آنندراج). - بزیان آوردن، تلف کردن. تباه کردن. فاسد و خراب کردن. در هم ریختن: تا در آن شهر غله و دیگر اسباب خریدندی و به زیان آوردندی به آب و آتش و در چاه ها ریختن. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 57). می گفت عمر عزیز بزیان آوردم. (کلیله و دمنه). گفت ای خداوند آن هر دو نظامی معربدند و سبک مجلس ها را به عربده برهم شورند و بزیان آرند. (چهارمقالۀ نظامی). گفت فرامرز را ندیدم ندانم چگونه است اما بهرام منافق است و اندیشه می کنم کار بزیان آرد. (تاریخ طبرستان)
تلف کردن. خسارت دیدن. تباه کردن: خاکپای خاک بیزان بوده ام تا گنج زر کرده ام سود ار بهین عمری زیان آورده ام. خاقانی. بچین زلف تو چشمم ز راه دریابار ببوی سود سفر کرد و بس زیان آورد. کمال اسماعیل (از آنندراج). - بزیان آوردن، تلف کردن. تباه کردن. فاسد و خراب کردن. در هم ریختن: تا در آن شهر غله و دیگر اسباب خریدندی و به زیان آوردندی به آب و آتش و در چاه ها ریختن. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 57). می گفت عمر عزیز بزیان آوردم. (کلیله و دمنه). گفت ای خداوند آن هر دو نظامی معربدند و سبک مجلس ها را به عربده برهم شورند و بزیان آرند. (چهارمقالۀ نظامی). گفت فرامرز را ندیدم ندانم چگونه است اما بهرام منافق است و اندیشه می کنم کار بزیان آرد. (تاریخ طبرستان)
طغیان کردن. سرکشی کردن. عصیان ورزیدن. عاصی شدن: خویشتن را چون فریبی چون نپرهیزی ز دیو چون نهی چون خود کنی عصیان بهانه برقضا. ناصرخسرو. بسا شها که بگشت او ز دوستی ّ ملک بسا امیر که با رای شاه عصیان کرد. مسعودسعد
طغیان کردن. سرکشی کردن. عصیان ورزیدن. عاصی شدن: خویشتن را چون فریبی چون نپرهیزی ز دیو چون نهی چون خود کنی عصیان بهانه برقضا. ناصرخسرو. بسا شها که بگشت او ز دوستی ّ ملک بسا امیر که با رای شاه عصیان کرد. مسعودسعد